تاریخ : سه شنبه 86/9/20 | 1:12 عصر | نویسنده : سید حسینعلی قدوسی
آجرک الله یا صاحب الزمان
تاریخ : شنبه 86/9/10 | 2:37 عصر | نویسنده : سید حسینعلی قدوسی
نامه یک دختر شش ساله به آناپولیس
آناپولیس عزیز، من میدانم که سرت خیلی شلوغ است، وقتت را زیاد نمیگیریم. مختصر مینویسم: لطفا پدرم را به من برگردان.
این کلمات را «قمانه»، دخترک شش ساله فلسطینی در دفترچه یادداشت خود نوشته است. او چهار سال پیش، هنگامی که دو سال بیشتر نداشت، برای آخرین بار پدرش را دید. «علا ابو جزار»، پدر قمانه شش سال پیش به دست نیروهای امنیتی اسرائیل، دستگیر و به دنبال آن به هجده سال زندان محکوم شد.
در دنیای کوچک قمانه، مفهوم «صلح» در کنفرانس پاییزه آناپولیس با آن همه سران و رهبرانی که قرار است پذیرای آنان باشد، در یک کلمه خلاصه میشود: «پدر را در کنار خود داشتن».
قمانه هر روز در کنار تصویر پدر با او حرف میزند و در دفتر یادداشتش مینویسد: «دوستت دارم پدر».
او از خلال گفتوگوهای روزانهاش در مدرسه، خیابان و رسانهها، دریافته است که رئیس کشورش در کنار دیگر رؤسا و پادشاهان عرب برای گفتوگوهای صلح با رئیسجمهور آمریکا و رئیس زندانبانان پدرش و پدر هزاران کودک فلسطینی در مکانی به نام «آناپولیس» جمع خواهند شد.
آنان میخواهند کنار هم بنشینند و درباره صلح با هم سخن بگویند. محمود عباس نیز در راه آناپولیس است. او زبان فلسطینیها در این جمع خواهد بود. قمانه هفته گذشته شنیده بود که اسرائیل میخواهد 431 نفر از 11700 فلسطینیهای در بند زندانهای اسرائیل را آزاد کند، اما این در حالی است که میگویند: همه این 431 نفر از کسانی هستند که از محمود عباس حمایت میکنند.
به قمانه گفتهاند، این هدیه ایهود اولمرت به محمود عباس به خاطر اجرای دستورهای آمریکا و اسرائیل در برکناری اسمعیل هنیه و انحلال دولت منتخب اوست؛ دولتی که با رأی مردم برگزیده شده و ملت فلسطین با رأی خود، آزادی فرزندان و سرزمینهایشان را در این دولت متبلور کرده بودند، اما قمانه هنوز کوچکتر از آن است که مفهوم این جملات را خوب دریابد.
میگویند: تو، آناپولیس، صلح را به ارمغان خواهی آورد، اما صلح برای من زندگی کردن در کنار پدرم است. اینکه او به هنگام خواب برایم قصه بگوید و دست در دست او در روز عید قدم بزنم؛ بنابراین، ای آناپولیس، لطفا به اسرائیلیها بگو پدرم را آزاد کنند؛ فراموش نکن.
این زبان حال دهها هزار کودک و زن فلسطینی است. آنان به پادشاهان، شیوخ و رؤسای جمهور عرب که دعوت جورج بوش را لبیک گفته و در راه مریلند در آمریکا هستند تا در کنفرانس یک روزه صلح در این شهر بندری شرکت کنند، میگویند: آزادی بیتالمقدس و سرزمینهای اشغالی پیشکش، اگر غیرت دارید پدران و شوهران ما را به ما بازگردانید.
مادر بزرگ قمانه که دخترش، مادر قمانه را سال گذشته به خاطر بیماری کبد از دست داده، میگوید قادر به آرام کردن نوهاش نیست. او هر روز نزد من میآید و میگوید: مادر بزرگ، کی پدرم بازمیگردد. من نمیدانم چه پاسخی به او بدهم! اسرائیل چهار سال است اجازه ملاقات نیز به ما نمیدهد.
11700 فلسطینی در زندانهای اسرائیل، سالهاست که همسران و کودکانشان را ندیدهاند. برخی از آنان، همچون مادر قمانه، از دنیا رفتهاند و برخی فرزندان این زندانیان به دست سربازان اسرائیل به شهادت رسیدهاند و خدا میداند چه تعداد از آنان در زیر شکنجههای جلادان اسرائیل جان باختهاند!
این قصه پر غصه فلسطین است، اما در این سو، شاهان و ملوک و رؤسای جمهور عرب در کاخهای افسانهای خود مشغول عیش و عشرت و خوشگذرانی هستند. با دستور رایس ـ و نه بوش ـ و برای حفظ سلطنت و ریاست خود به آناپولیس روانه میشوند. آنها چگونه میتوانند در درون کاخهای شیشهای خود، غم و درد قمانه و مادربزرگش را درک کنند؟ درد مادری که نمیداند چگونه پاسخ طفل شیرخوارهای که پس از زندانی شدن پدر پا به جهان گذاشته و نوجوانی که تنها تصویری مبهم از پدر در خاطر دارد، بدهد!
اما قمانه هنوز در دنیای کوچک خود، انتظار روزی را میکشد که دست در دست پدر در خیابانهای فلسطین قدم بزند. ما ساعتها و ساعتها با هم حرف خواهیم زد. من با او درباره مدرسه و دوستانم سخن خواهم گفت.
قمانه با خود این سخنان را تکرار میکند، اما او هم در دنیای کوچک خود، هیچ امیدی به آناپولیس و کسانی که در آن جمع شدهاند، ندارد. مادربزرگش، بارها و بارها قصه تکراری آناپولیسها را به او گفته که همین شاهان و ملوک با جلادان فرزندان فلسطین و حامیان آنان در کمپ دیوید، اسلو و آناپولیس جمع شده و شعر تهوعآور صلح را سرودهاند. اما هنوز آنان در عشرتکدههایشان به خوشگذرانی مشغولند و پدران قمانهها در زیر شکنجههای جلادان اسرائیلی جان میبازند.
مادربزرگ به او گفته است نباید از آزادی پدرش ناامید شود، زیرا هزاران هزار برادر و خواهر او آمادهاند تا جان خود را برای آزادی فلسطین و پدران در بند قمانه فدا کنند. قمانه میداند که فلسطین را ایمان و اراده همچون کوه و مسلسلهای متکی به ایمان جوانان کشورش آزاد خواهد کرد. مادربزرگ همین چند روز پیش، قصه «مارون الرأس»، دهکدهای کوچک در کشور همسایهاش لبنان را تعریف کرده بود. قمانه از مادربزرگش شنیده که این دهکده کوچک از همه کاخهای شاهان و رؤسای عرب بزرگتر است. همین روستای کوچک بود که به اسطوره شکستناپذیری ارتش اسرائیل خط بطلان کشید.
در دنیای کوچک قمانه، مفهوم «صلح» در کنفرانس پاییزه آناپولیس با آن همه سران و رهبرانی که قرار است پذیرای آنان باشد، در یک کلمه خلاصه میشود: «پدر را در کنار خود داشتن».
قمانه هر روز در کنار تصویر پدر با او حرف میزند و در دفتر یادداشتش مینویسد: «دوستت دارم پدر».
او از خلال گفتوگوهای روزانهاش در مدرسه، خیابان و رسانهها، دریافته است که رئیس کشورش در کنار دیگر رؤسا و پادشاهان عرب برای گفتوگوهای صلح با رئیسجمهور آمریکا و رئیس زندانبانان پدرش و پدر هزاران کودک فلسطینی در مکانی به نام «آناپولیس» جمع خواهند شد.
آنان میخواهند کنار هم بنشینند و درباره صلح با هم سخن بگویند. محمود عباس نیز در راه آناپولیس است. او زبان فلسطینیها در این جمع خواهد بود. قمانه هفته گذشته شنیده بود که اسرائیل میخواهد 431 نفر از 11700 فلسطینیهای در بند زندانهای اسرائیل را آزاد کند، اما این در حالی است که میگویند: همه این 431 نفر از کسانی هستند که از محمود عباس حمایت میکنند.
به قمانه گفتهاند، این هدیه ایهود اولمرت به محمود عباس به خاطر اجرای دستورهای آمریکا و اسرائیل در برکناری اسمعیل هنیه و انحلال دولت منتخب اوست؛ دولتی که با رأی مردم برگزیده شده و ملت فلسطین با رأی خود، آزادی فرزندان و سرزمینهایشان را در این دولت متبلور کرده بودند، اما قمانه هنوز کوچکتر از آن است که مفهوم این جملات را خوب دریابد.
میگویند: تو، آناپولیس، صلح را به ارمغان خواهی آورد، اما صلح برای من زندگی کردن در کنار پدرم است. اینکه او به هنگام خواب برایم قصه بگوید و دست در دست او در روز عید قدم بزنم؛ بنابراین، ای آناپولیس، لطفا به اسرائیلیها بگو پدرم را آزاد کنند؛ فراموش نکن.
این زبان حال دهها هزار کودک و زن فلسطینی است. آنان به پادشاهان، شیوخ و رؤسای جمهور عرب که دعوت جورج بوش را لبیک گفته و در راه مریلند در آمریکا هستند تا در کنفرانس یک روزه صلح در این شهر بندری شرکت کنند، میگویند: آزادی بیتالمقدس و سرزمینهای اشغالی پیشکش، اگر غیرت دارید پدران و شوهران ما را به ما بازگردانید.
مادر بزرگ قمانه که دخترش، مادر قمانه را سال گذشته به خاطر بیماری کبد از دست داده، میگوید قادر به آرام کردن نوهاش نیست. او هر روز نزد من میآید و میگوید: مادر بزرگ، کی پدرم بازمیگردد. من نمیدانم چه پاسخی به او بدهم! اسرائیل چهار سال است اجازه ملاقات نیز به ما نمیدهد.
11700 فلسطینی در زندانهای اسرائیل، سالهاست که همسران و کودکانشان را ندیدهاند. برخی از آنان، همچون مادر قمانه، از دنیا رفتهاند و برخی فرزندان این زندانیان به دست سربازان اسرائیل به شهادت رسیدهاند و خدا میداند چه تعداد از آنان در زیر شکنجههای جلادان اسرائیل جان باختهاند!
این قصه پر غصه فلسطین است، اما در این سو، شاهان و ملوک و رؤسای جمهور عرب در کاخهای افسانهای خود مشغول عیش و عشرت و خوشگذرانی هستند. با دستور رایس ـ و نه بوش ـ و برای حفظ سلطنت و ریاست خود به آناپولیس روانه میشوند. آنها چگونه میتوانند در درون کاخهای شیشهای خود، غم و درد قمانه و مادربزرگش را درک کنند؟ درد مادری که نمیداند چگونه پاسخ طفل شیرخوارهای که پس از زندانی شدن پدر پا به جهان گذاشته و نوجوانی که تنها تصویری مبهم از پدر در خاطر دارد، بدهد!
اما قمانه هنوز در دنیای کوچک خود، انتظار روزی را میکشد که دست در دست پدر در خیابانهای فلسطین قدم بزند. ما ساعتها و ساعتها با هم حرف خواهیم زد. من با او درباره مدرسه و دوستانم سخن خواهم گفت.
قمانه با خود این سخنان را تکرار میکند، اما او هم در دنیای کوچک خود، هیچ امیدی به آناپولیس و کسانی که در آن جمع شدهاند، ندارد. مادربزرگش، بارها و بارها قصه تکراری آناپولیسها را به او گفته که همین شاهان و ملوک با جلادان فرزندان فلسطین و حامیان آنان در کمپ دیوید، اسلو و آناپولیس جمع شده و شعر تهوعآور صلح را سرودهاند. اما هنوز آنان در عشرتکدههایشان به خوشگذرانی مشغولند و پدران قمانهها در زیر شکنجههای جلادان اسرائیلی جان میبازند.
مادربزرگ به او گفته است نباید از آزادی پدرش ناامید شود، زیرا هزاران هزار برادر و خواهر او آمادهاند تا جان خود را برای آزادی فلسطین و پدران در بند قمانه فدا کنند. قمانه میداند که فلسطین را ایمان و اراده همچون کوه و مسلسلهای متکی به ایمان جوانان کشورش آزاد خواهد کرد. مادربزرگ همین چند روز پیش، قصه «مارون الرأس»، دهکدهای کوچک در کشور همسایهاش لبنان را تعریف کرده بود. قمانه از مادربزرگش شنیده که این دهکده کوچک از همه کاخهای شاهان و رؤسای عرب بزرگتر است. همین روستای کوچک بود که به اسطوره شکستناپذیری ارتش اسرائیل خط بطلان کشید.
.: Weblog Themes By Pichak :.