این مثنوى از مثنویهاى بهشت است
این بیتها ابیات عشق و سرنوشت است
این شعر از اشعار نغز راز دلهاست
این شاهکار عشق و چاره ساز دلهاست
اینک دل شاعر ز رازى بیقرار است
آغاز فصل عاشقى از این قرار است
یاران خطابم با شما مىخوارگان است
این رازها دور از همه دلمردگان است
اینک سخن از جام اسرار الستى است
بحث از عجایب خلقت بازار هستى است
صحبت سر عشق است و معشوق است و عاشق
آن عاشق صادق که شد بر عشق لایق
آندم که بحث عشق اول بار شد طرح
آموزگار عشق میداد عشق را شرح
آندم که معشوق عرضه در بازار غم شد
عشاق در نازلترین ارقام کم شد
آن باده گردان سراى جاودانى
مىگشت در عرش و نمىجست عاشقانى
بر هر که مىزد سنجش جام محک را
پیدا نمىکرد عاشق معشوقِ تک را
کون و مکان را سربسر دلدار گردید
بسیار در هستى پى یک یار گردید
تا اینکه در اثناء دور کائناتش
این عشق یکجا شعله ور مىشد چو آتش
از بین مخلوقات تنها یک بشر بود
وان سومین معصوم از اثنى عشر بود
کز آفرینش آفرین بگرفت از عشق
مى اولین و آخرین بگرفت از عشق
و زاده حیدر امیرالمومنین بود
نور دل زهرا و ختمالمرسلین بود
فرزند اسماعیل بود آن عشق پیشه
از نسل ابراهیم بود آن مرد بیشه
او کز مى قالوابلى قلبش جلى بود
خون خدا یعنى حسینابن على بود
چون عشق بر او عرضه شد اقبال مىکرد
او بى درنگ از عشق استقبال مىکرد
چون باز گفتند از برایش ماجرا را
.: Weblog Themes By Pichak :.